نهی از ورود به علوم غریبه
سی و یکمین گناه از گناهانی که به کبیره بودنش تصریح شده، « سحر » است؛ چنانچه در « وسائل الشّیعه » روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می کند که آن حضرت، سحر را از کبائر شمرده اند و در « صحیحه ی عبدالعظیم » با واسطه، از سه معصوم از حضرت صادق (علیه السلام) ضمن شماره ی کبائر می فرمایند: « سحر از گناهان کبیره است؛ زیرا خداوند در قرآن مجید می فرماید « وَلَقَد عَلِمُوا لَمَنِ اشتَرَاهُ … »(۱) و این قسمتی از « آیه ی ۱۰۲ سوره ی بقره » است و تمام آیه ی شریفه چنین است:
« وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَینِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیتَعَلَّمُونَ مَا یضُرُّهُمْ وَلَا ینْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یعْلَمُونَ؛
و آنچه را که شیطان [ صفت ] ها در سلطنت سلیمان خوانده [ و درس گرفته ] بودند، پیروی کردند و سلیمان کفر نورزید؛ لیکن آن شیطان [ صفت ها به کفرگراییدند که به مردم سحر می آموختند و [ نیز از ] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [ پیروی کردند ] [ قبلاً به او ] می گفتند ما [وسیله ی ] آزمایشی [ برای شما ] هستیم، پس زنهار کافر نشوی؛ و [ لی ] آنها از دو [ فرشته ] چیزهایی می آموختند که به وسیله ی آن میان مرد و همسرش جدایی بیافکنند، هر چند بدون فرمان خدا نمی توانستند به وسیله ی آن به احدی زیان برسانند و [ خلاصه ] چیزی می آموختند که بر ایشان زیان داشت و سودی بدیشان نمی رسانید و قطعاً [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [ متاع ] باشد در آخرت بهره ای ندارد، وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند، اگر می دانستند. »
نا گفته نماند که در تفاسیر عامّه روایات مجعول ذکر شده و خرافاتی که دروغ بودنش آشکار است. حقّ مطلب درباره ی هاروت و ماروت حدیثی است که در ضمن گفت و گوی امام رضا (علیه السلام) با مأمون چنین فرمود:
« و امّا هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم سحر یاد دادند تا به وسیله ی آن از سحر ساحران جلوگیری کنند و نقشه های آنها را باطل نمایند. آنها چیزی از سحر به کسی نیاموختند؛ مگر اینکه قبلاً به او یاد آوری کردند که ما وسیله ی آزمایش توهستیم و کافر مشو؛ ولی عدّه ای به واسطه ی به کار بستن چیزی که باید از آن دوری می کردند، کافر شدند و مشغول تفرقه انداختن میان مرد و همسرش به وسیله ی اعمال مخصوصی که انجام می دادند، شدند. » (۲)
ضمناً چون قضیّه ی هاروت و ماروت از طریق شیعه هم نقل گردیده با اختلاف جزیی و نیز در « تفسیر مجمع البیان » هم مذکور است که عدّه ای از بزرگان فرموده اند: این قضیه از مرموزات است و برای آن نأویلی ذکر نموده اند.
از آیه ی شریفه ای که گذشت به خوبی معلوم می شود که سحر در حدّ کفر است و ساحر در آخرت هیچ بهره ای ندارد؛ چنانچه در آیه ی بعدش می فرماید:
« اگر آنها به جای پیروی از شیاطین و کفر ورزیدن به وسیله ی سحر، ایمان آورده بودند و تقوا پیشه می کردند بر ایشان بهتر بود؛ زیرا مزدهایی که نزد خداست از منافعی که به آنها از راه سحر و کفر می رسد بهتر است، اگر بدانند. » (۳)
سحر و روایات اهل بیت (علیه السلام)
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
« سه طایفه اند که به بهشت داخل نمی شوند: دائم الخمر و دائم السّحر و قطع کننده ی رحم. » (۴)
و امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:
« سحر کننده مانند کافر به خداست و کافر جایش در آتش دوزخ است. » و نیز می فرماید:
« کسی که چیزی از سحر را یاد بگیرد، کم یا زیاد پس کافر شده است و آخرین عهدش به خدا همان است ( یعنی دیگر نصیبی از رحمت خدا ندارد ) و حدّش کشتن است؛ مگر اینکه توبه کند. » (۵)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
« زنی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: شوهرم به من بد اخلاقی و تندی می کند و من چیزی درست کرده ام تا او را با خود مهربان کنم ( یعنی او را سحر کرده ام یا به قول عوام چیز خورش کرده ام تا مرا دوست بدارد ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « اف بر تو باد که دریاها و خاک ها را تیره ساختی و ملائکه های نیکان و ملائکه های آسمان و زمین تو را لعنت کردند. » آن زن رفت و روزها را روزه می گرفت و شب ها را به عبادت به سر می برد و سرش را تراشید و پلاس پوشید. حالاتش را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشتند، فرمود:
« این اعمال از او پذیرفته نمی شود. » (۶)
محدّث فیض در بیان این حدیث می فرماید:
یعنی در ظاهر این اعمال از او پذیرفته نمی شود و مانع از اجرای حدّ ساحر که قتل است، از او نمی شود هر چند توبه اش در واقع پذیرفته شود.
محتمل است که سبب پذیرفته نشدن توبه و اعمالش این باشد که چون شوهر خود را سحر نموده، به او ظلم کرده است و تا او را از خود راضی نسازد، توبه اش پذیرفته نمی شود و نیز محتمل است که این جمله اشاره به بزرگی گناه سحر باشد؛ به طوری که این همه اعمال، آن را تلافی نمی کند و به واسطه ی گناه، سحر این قدر از رحمت خدا دور شده که این عبادات او را نزدیک نمی کند.
ورسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
« کسی که نزدساحر یا کاهن یا دروغ گویی برود؛ در حالی که آنچه را که می گویند تصدیق کننده باشد به تمام کتاب های آسمانی که خدا فرستاده کافر شده است. » (۷)
حدّ سحر، کشتن است
هر مسلمانی که به سحر عمل کند، باید کشته شود؛ مگر اینکه توبه کند و اگر کافری به سحر عمل کند، او را نباید کشت؛ بلکه به مقداری که حاکم شرع صلاح بداند، تأدیبش کند. حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند:
« ساحر را یک ضربت شمشیر بر سرش می زنند ( و او را می کشند ). » (۸)
و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حکم سحر پرسیده شد، فرمود:
« هرگاه دو گواه عادل بر سحرش گواهی دهند، خونش حلال است. » (۹)
و نیز می فرماید: « ساحر مسلمان باید کشته شود و ساحر کافر کشته نمی شود »،
کسی عرض کرد: چرا ساحر کافر نباید کشته شود؟، فرمود: « برای اینکه کفر از سحر عظیم تر است و سحر و شرک باهمند. »؛ (۱۰) یعنی جایی که کافر غیر حربی به سبب کفرش کشته نشود؛ به طریق اولی برای سحر کشته نمی شود؛ چون کفر از سحر بزرگ تر است و مسلمان ساحر کشته می شود؛ زیرا به شرک نزدیک شده است.
سحر چیست؟
سحر
مرحوم سیّد در « وسیله النّجاه » می گوید:
سحر عبارت است از نوشتن یا خواندن اوراد مخصوص یا سوزانیدن به آتش و دود کردن چیزهای مخصوص یا نقش کردن صورت یا دمیدن یا گره زدن یا چند چیز را به وضع خاصّی در جاهایی دفن کردن به طوری که در بدن یا قلب یا عقل شخص سحر شده اثر کند؛ مانند آنکه اگر غایب باشد، او را حاضر کند یا اینکه او را خواب و بیهوش کند یا ایجاد محبّت یا دشمنی بین او و دیگری کند؛ مثل بستن مرد از زن و جدایی بین آنها انداختن.
درباره ی سحر به طور خلاصه می توان به چند نکته اشاره کرد:
۱٫ برای حصول چنین تأثیراتی لازم است که شخص علم قطعی به وجود
آنچه مورد نظر اوست، داشته باشد؛ امّا مطابق بودن این علم، به واقع لزومی ندارد؛ مثلاً فرادی که تسخیر کواکب می کنند، معتقدند آرواح مخصوصی به کوکب آسمانی مربوطند که به وسیله ی آنها می توان کارهایی انجام داد؛ اگر چه ممکن است در چنین تشخیصی به خطا رفته باشند؛ لیکن چون علم قطعی دارند، مؤثّر می گردند، شاید فرشتگان و شیاطین مخصوصی که عدّه ای از ارباب اوراد، اسم هایی برای آنها ترتیب داده اند و از آن، با وضع خاصّی استفاده می کنند، از همین قبیل باشد، همچنین احضار ارواح ممکن است از همین نمونه باشد؛ زیرا آنها بیش از این دلیلی ندارند که روح در عالم خیال یا در عالم حسّ آنها ظاهر شده؛ امّا اینکه واقعاً وجودی در خارج در برابر آنها پیدا کرده است، صحیح نیست؛ زیرا اگر چنین بود، باید دیگران هم ببینند. از این راه اشکالات مختلفی که در این زمینه وجود دارد، حل می شود، از جمله اینکه در بعضی اوقات، روح شخصی را که زنده و مشغول به کار خود است، حاضر می کنند و با او سخن هایی می گویند، وقتی که از خودش سؤال می شود، کاملاً از چنین جریانی بی خبر است یا اینکه ایراد می کنند که روح مجرّد است و زمان و مکان ندارد و احضار او در مکان معیّنی چه معنی دارد یا اینکه گاه می شود که روح یک شخص معیّن نزد یک نفر به صورتی احضار می شود و نزد دیگری به صورت دیگر یا اینکه گاه می شود بعضی ارواح که احضار می شوند دروغ می گویند؛ یکی دیگری را تکذیب می کند. پاسخ تمام ایرادها یک چیز است و آن اینکه روح فقط در عالم حس و خیال شخص احضار کننده حضور پیدا می کند، نه اینکه مانند اشیای طبیعی که در خارج با حواس خود ادراک می کنیم، حاضر شود.
۲٫ کسی که دارای چنین اراده ی مؤثّری است، اگر متّکی به قدرت روح و شخصیّت خود باشد – چنان که غالباً در مرتاض ها دیده می شود- طبعاً نیروی اراده و تأثیرش محدود و مقیّد است؛ امّا اگر صاحب آن اراده به خدا متّکی باشد؛ مانند انبیا و اولیا و صاحبان یقین که اراده ای جز برای خدا و به غیر خدا نمی کنند، چنین اراده ی مقدّسی هیچ گونه استقلالی از خود ندارد، طبعاً یک اراده ی نامحدود و ربّانی است و تأثیرش حدود و قیودی ندارد. افرادی که دارای این نوع اراده ( قسم دوم ) هستند، اگر در مقام تحدّی و دعوت مخالفان به معارضه و اثبات عجز آنها برآیند و دست به چنین کارهایی بزنند، عمل آنها را معجزه می نامند و اگر در چنین موردی نباشند، کرامت یا اجابت دعا اگر به دعا همراه باشد، می نامند.
در قسم اوّل یعنی اراده ای که متّکی به خود است، نه به خدا اگر توأم با استمداد از روح یا جنّ و مانند آن باشد، کهانت نام دارد و اگر با دعا و اوراد و مانند آن همراه باشد، سحر نامیده می شود.
کهانت
کهانت خبر دادن از امور آینده و پیش گویی کرن است. به گمان اینکه این اخبار از بعضی طوایف جنّ به او رسیده است یا به گمان اینکه از روی مقدّمات و اسبابی که می شناسند، از آنها امور آتیه را می دانند؛ مانند اینکه از کلمات و حالات و رفتار سؤال کننده پی به بعضی از امور آتیه یا خفیه ی او می برند و صاحب « نهایه » می گوید: این قسم از « کهانت » را « عراف » می خوانند؛ لیکن مشهور فقها برآنند که کاهن کسی است که برای او صاحب رأیی از طایفه ی جنّ باشد که به او امور مخفی را خبر می دهد؛ مثلاً فلان مال دزدیده شده کجاست یا دزد آن کیست یا گمشده کجاست یا قاتل فلان شخص کیست؟ یا از امور آتیه او را خبر دهد از انواع پیش گویی ها. اتّفاق جمیع فقها کهانت حرام است و چنانچه یاد گرفتن سحر و یاد دادن آن به دیگری و عمل کردن به آن و رفتن نزد ساحر برای عمل سحرش حرام است، همچنین تحصیل کهانت و عمل به آن و رفتن نزد کاهن برای کهانت نیز حرام است؛ بلکه بعضی از فقها فرموده اند: کهانت از اقسام سحر است.
حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید:
« کسی که کهانت کند و کسی نزد کاهن برود تا برایش کهانت، از دین محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون شده است. » (۱۱)
ابن هیثم از حضرت صادق (علیه السلام) می پرسد:
نزد ما مردی است که هر گاه کسی نزد او می آید و از مال دزدیده شده یا چیز گمشده و مثل اینها می پرسد، او را خبر می دهد، آیا جایز است از او بپرسیم. حضرت فرمودند:
« رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کسی که نزد ساحری یا کاهنی یا دروغ گویی برود؛ در حالی که او را تصدیق کننده باشد، پس به تمام کتاب های آسمانی که خدا بر پیغمبرش فرستاده است، کافر شده. » (۱۲)
حضرت صادق (علیه السلام) کهانت را از جمله ی کسب های حرام ذکر می فرماید و اجرت بر آن را حرام می داند؛ (۱۳) مثل همین از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم روایت شده است.
صلاح مردم در ندانستن آتیه است
باید دانست که در تحریم « کهانت » و نظایر آن، حکمت ها و مصلحت ها است؛ از آن جمله خداوند حکیم نخواسته است که بشر از غایبات و حوادث آینده با خبر شود و صلاحش در ندانستن آنهاست؛ زیرا اگر خوب و موافق میل باشد، به دانستن آن زودتر به او نمی رسد و نیز ممکن است که آن حادثه نیک، به شرط به جا آوردن کار خیری از قبیل دعا و صدقه باشد و شخص در اثر به جا نیاوردن آن محروم گردد و آن امر خیر واقع نشود؛ اگر آن حادثه بد و خلاف میل باشد، از دانستن آن سخت ناراحت می شود؛ با اینکه محتمل است که از حوادث حتمی نباشد و در آن بداء واقع شود و چه بسیار حوادث مترقّبه ای که به برکت دعا و صدقه و امور خیر برطرف گردیده اند؛ مانند بر طرف شدن بلا از قوم یونس پس از نزدیک شدن آن به سبب توبه و دعا؛ چنانچه در « قرآن مجید » بیان فرموده است. (۱۴)
شعبده
شعبده نشان دادن چیزی است که حقیقت و واقعیّت ندارد، به وسیله ی سرعت حرکت؛ به گونه ای که بیننده ی آن را در خارج می بیند؛ چنانچه آتشی که در آتش گردان است، وقتی که به سرعت حرکت داده می شود، چشم، یک دایره ی متّصل آتشینی می بیند، با اینکه واقعاً این طور نیست و مانند کسی که سوار اتومبیل یا کشتی است، خود را ساکن و زمین و دریا را متحرّک می بیند. شعبده هم امور غیر واقع را حقیقت نشان دادن است.
به اتّفاق جمیع فقها، شعبده ( چشم بندی ) حرام و از اقسام سحر است. چنانچه در حریث « احتجاج » از حضرت صادق (علیه السلام) شعبده را از اقسام سحر دانسته اند و نیز تعریف ها و تقسیم هایی که اهل فن برای سحر کرده اند، شامل شعبده می شود.
تسخیرات
تسخیرات، استخدام و تسخیر کردن ملک یا جنّ یا ارواح بشر یا سایر حیوانات و غیره است که حرام و از اقسام « سحر » شمرده شده و شیخ در « مکاسب » می فرماید: تعریف هایی که برای سحر شده شامل انواع تسخیرات می شود، حتّی شهید اوّل و شهید ثانی با اینکه شرط حرام بودن سحر را ضرر رسانیدن به غیر می دانند، با این همه تصریح می فرمایند که استخدام ملک یا جنّ از سحر حرام است و شاید وجه آن ( به نظر شهیدین ) این باشد که آن ملائکه یا جنّ که مسخّر می شود در حقیقت متضرّر و اذیّت می شود.
قیافه
قیافه، ملحق ساختن کسی به دیگری در نسب است، بر خلاف آنچه که شرع مقدّس در اثبات نسب و الحاق یکی به دیگری میزان قرار داده است، مثل اینکه از روی علم قیافه شناسی حکم قطعی کند که کسی پسر کسی یا برادر بهمان است؛ در حالی که از روی میزان شرعی پسر یا برادر او نیست یا اینکه بگوید فلان کس پسر فلانی نیست؛ در حالی که از روی قانون شرع فرزند اوست و این قسم از قیافه شناسی در حکم ملحق به سحر است و به اتّفاق جمیع فقها حرام است؛ امّا آنچه که صاحب علم و قیافه و فراست از اعضای ظاهری و باطنی شخص استکشاف امور غریب و پنهان کرده و خبر می دهد؛ البتّه نه به طور قطع و جزم و نیز مستلزم حرام و خلاف شرعی هم نباشد، جایز است.
از آن جمله در کتاب « کافی » و « بحارالأنوار » در حالات امام صادق (علیه السلام) آمده است علیّ بن هبیره از جمله حکّام و امرای « بنی عبّاس » بود، غلامی داشت رفید نام و بر او خشم گرفت و قصد کشتنش را کرد.
رفید به حضرت صادق (علیه السلام) پناه برد، آن حضرت فرمود:
« نزد او برگرد و سلام مرا به او برسان و بگو جعفربن محمد (علیه السلام) گفت که من غلام تو رفید را پناه دادم او را آزار مکن. » رفید عرض کرد: مولایم شامی بداعتقادی است، حضرت فرمود: « برو و به همین قسم که گفتم: بگو. » رفید گوید: روانه شدم در بیابان عربی مرا دید، گفت: کجا می روی صورتت صورت کشته شده است؟ پس گفت: دست خود را به من بنما چون نگاه کرد، گفت: دست انسان مقتولی است و همچنین پایم را دید، گفت: پای انسان کشته شده ای است و تمام جسدم را دید، گفت: جسد مقتولی است. پس از آن گفت: زبان خود را در آور! چون در آوردم، گفت: بر تو ضرری نیست؛ زیرا در این زبان رسالت و پیغامی است که اگر به کوه های بلند آن پیغام را ببری، آنها نرم و منقاد تو می گردند.
رفید گوید: چون بر مولایم، علیّ بن هبیره وارد شدم، امر به کشتن نمود،
کتف هایم بستند و جلّاد با شمشیر برهنه بالای سرم ایستاد، گفتم:
ای امیر مرا به زور نگرفتی؛ بلکه من به پای خود آمدم. مطلبی است که با تو در خلوت دارم، خواهی بُکُش، خواهی ببخش پس با من تنها ماند و من گفتم: مولای من و تو جعفربن محمد (علیه السلام) به تو سلام می رساند تا آخر گفت: الله جعفربن محمّد این سخن را به تو گفت و به من سلام رساند. گفتم: بلی! قسم خوردم تا سه مرتبه، پس با دست خود بازوی مرا گرفت و باز نمود و گفت: دلم آرام نمی گیرد تا دست های مرا به همین نسبت ببندی، گفتم: دست من پیش نمی رود و هرگز چنین کاری نمی کنم، گفت: قانع نمی شوم مگر به این کار.
پس اصرار کرد تا دست او را بستم و زود گشودم، پس انگشتری خود را به من داد ( مهر اسم ) و گفت: امور را به تو واگذشتم و همگی در دست تو است هر چه خواهی بکن. (۱۵)
تنجیم
تنجیم خبر دادن از حوادث تکوینی به طور قطع و جزم است؛ مانند خبر دادن از گرانی، ارزانی اجناس، قحطی، فراوانی، زیاد آمدن باران و کمی آن و غیر اینها، از انواع خیر و شرّ و نفع و ضرر؛ در حالی که این امور را مستقلّاً از حرکات افلاک و ربط ستارگان دانسته و آنها را مستقل از تأثیرات این عالم بداند؛ امّا خبردادن از این امور، به طور احتمال و مستقل، در مؤثّر ندانستن حرکات افلاکی و اتّصلات کوکبی که خدا را مؤثّر حقیقی بداند، جایز است؛ چنانچه خبر دادن از خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و منزل های ماه و اتّصال و انفصال ستارگان از یکدیگر مانعی از آگاه شدن ندارد؛ زیرا این قبیل خبرها به وسیله ی حساب دقیقی است که به سبب دانستن حرکات افلاک و کواکب و مدارات و اوضاع آنها است و برای آن اصول و قواعد محکمی است که خطاپذیر نیست و خطایی اگر در خبر دادن منجّم از این امور دیده شود، ناشی از اشتباه او در حساب است.
در این میان آنچه حرام است، خبر دادن به طور قطع و جزم از حوادث تکوینی است؛ در حالی که آنها را مستقلّاً از آثار افلاک و حرکات ستارگان بداند و این قسم از علوم نجوم ملحق به « سحر » است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
« کسی که منجّم یا کاهن را تصدیق کند، پس به آنچه خدا بر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده است، کافر شده. »
و حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید:
« منجّم و کاهن و ساحر هر سه مورد لعنت خداوندند. » (۱۶)
وقتی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواست برای جنگ « نهروان » بیرون رود، یکی از اصحاب آن حضرت که دارای علم نجوم بود، گفت: اگر در این ساعت حرکت فرمایید، می ترسم به مراد نرسید. حضرت فرمودند:
« آیا گمان می کنی که ساعتی را می دانی که هر کس در آن ساعت حرکت کرد، بدی از او دور می شود و می ترسانی از ساعتی که هر کس در آن حرکت کند، متضرّر می شود، کسی که تو را به این حرف تصدیق کند، پس قرآن را تکذیب کرده ( زیرا در قرآن مجید نفع و ضرر را فقط مستند به خدا دانسته است نه چیز دیگر ) و در این حال بی نیاز می شود از کمک جستن از خدا در رسیدن به آن مقصود و دور شدن از بلا؛ زیرا هر گاه منجّم حکم قطعی به وقوع حادثه ای کرد و شخص او را تصدیق کرد، لازمه اش ترک دعا و طلب خیر و دفع شرّ از خداست و نظیر آن از صدقه و دیگر اموری برای دفع آفات رسیده، بنابراین اگر به طور قطع منجّم حکم نکند؛ بلکه در خبرهای خوب به خدا امیدوار باشد که به آن خوبی برسد و در خبرهای بد به خدا پناهنده شود و به دعا و صدقه در دفع آن ملتجی گردد، ضرری ندارد و جایز است. (۱۷)
حضرت صادق (علیه السلام) هم در این باره می فرماید: « علم نجوم به طور کامل در دسترس نیست و به طور ناقص نفعی ندارد. » (۱۸)
بهترین دلیل برای ناقص بودن علم نجوم، اشتباه ها و خطاهای منجّمان است که پاره ای از آن در کتب تواریخ ثبت شده است، از آن جمله در جلد دوم « تتمه المنتهی » آمده است: در سال ۵۸۲ ه.ق. کواکب سبعه در میزان اجتماع کردند، ابوالفضل خوارزمی و دیگر منجّمان حکم به خراب شدن عالم نمودند، به سبب طوفان باد، مردم شروع کردند به حفر انبار در زیر زمین و آب و طعام آنجا بردند و تهیه ی وزیدن بادهای سخت نموده و شب میعاد را منتظر بودند تا آن شب که لیله ی نهم جمادی الآخر بود، برسید و ابداً بادی نبود؛ بلکه نسیمی نوزید، به گونه ای که شمع ها افروختند و هوا آنقدر ساکن بود که شعله ی چراغ حرکت نمی کرد و شعرا در این باب شعرها گفتند. (۱۹)
چند سال قبل نظیر همین خبر را منجّمان زمان ما دادند و مردم از وقوع آن ترسیدند؛ حتّی شنیده شد که پیش از ساعت معیّنی که خبر داده بودند زمین متلاشی می شود. بعضی از اروپایی ها خود را در دریا غرق نمودند؛ امّا آن ساعت رسید و خبری از برخورد زمین به کرات دیگر نشد.
سحر با معجزه دو تاست
هر گاه امر خارق العاده ای از کسی مشاهده شد، او مدّعی مقامی نبود و نیز دارای ایمان و ملکه ی تقوا و زهد بود؛ آن امر خارق العادّه، « کرامت » نامیده می شود و نیز شاهد صدقی است که نزد خداوند تعالی آبرومند است و اگر مدّعی مقامی از مقامات الهی، مانند پیغمبری، امامت یا نیابت خاصّه باشد، با بودن سه شرط آن امر خارق العادّه « معجزه » نامیده شده و دلیل راست گویی مدّعی است:
۱٫اصل ادّعا عقلاً قابل قبول باشد. پس اگر ادّعایش قابل پذیرفتن نیست، آنچه آورده، سحر است؛ خواه سبب آن دانسته شود یا نشود؛ مثلاً پس از آنکه بالضّروره بر هر مسلمانی ثابت شده که مقام پیغمبری به وجود مبارک حضرت محمّد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) ختم شده و شریعتش تا قیامت باقی است و پیغمبری پس از آن حضرت نخواهد آمد. بنابراین اگر کسی پیدا شود و بگوید من پیغمبرم، یقیناً دروغ گوست.
یا مثلاً ادّعای امامت کند با اینکه نزد شیعه ی دوازده امامی ثابت است که ائمه (علیه السلام) دوازده نفرند، اوّل ایشان حضرت امیرالمؤمنین، علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) و آخر آنها حضرت حجّت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که از انظار پنهان است تا روزی که خداوند اذن در ظهورش دهد. بنابراین مدّعی مقام امامت دروغ گوست؛ هر چند امور غریبه از او دیده شود و همچنین مقام نیابت خاصّه. پس از آنکه بر ما مسلّم شد که نیابت خاصّه با فوت جناب علیّ بن محمد سمری، چهارمین نایب خاصّ امام، تمام گردید، بدون شک ادّعا کننده ی نیابت خاص، دروغ گو است.
۲٫باید شرایط عقلی مدّعا را داشته باشد، مثلاً از جمله شرایط پیغمبر و امام، عصمت است، یعنی پیش از مقام پیغمبری و امامت و بعد از آن هیچ وقت گناهی از او دیده نشده باشد، نه کبیره و نه صغیره و باید از جهت علم و عمل، سر آمد اهل زمان خود باشد که یکی از آثارش طالب مال و جاه دنیا نبودن است. پس اگر شخصی که از او گناه دیده شده یا از معارف خدایی بی بهره است یا دنیا پرست است، اگر از او امور غریبه ای دیده شود، یقیناً جادوگر است؛
۳٫ امر خارق العادّه فقط به قدرت خداوند مستند باشد نه به تحصیل و کسب اسباب آن. پس اگر دانسته شد که آن امر مستند به کسب خود اوست و از طریق سحر ( چنانچه قبلاً اشاره شد ) آن را پیدا کرده، جادو گری اش پر واضح است و اصلاً ربطی به معجزه ندارد و به طور کلّی معجزه فقط از سوی خدای تعالی است.
پینوشتها:
۱- اصول کافی، ج ۳، ص ۳۸۹، ح ۲۴٫
۲- بحارالأنوار، ج ۵۶، ص ۲۶۶٫
۳- سوره ی بقره، آیه ی ۱۰۳٫
۴- مجمع الزوائد، ص ۷۴، باب فی مدمن الخمر.
۵- وسایل الشیعه، حرّ عاملی، کتاب التجاره، باب ۲۵٫
۶- گناهان کبیره، ج ۲، ص ۸۰٫
۷- سفینته البحار، ج ۱، ص ۶۰۵٫
۸- سفینته البحار، ج ۱، ص ۶۰۵٫
۹- کافی، ج ۷، ص ۲۶۰٫
۱۰- گناهان کبیره، ج ۲، ص ۸۲٫
۱۱- کافی، ج ۷، ص ۲۶۰٫
۱۲- سفینته البحار، ج ۱، ص ۶۰۵٫
۱۳- همان.
۱۴- سوره ی یونس (۳۷)، آیات ۱۴۰-۱۴۹؛ سوره ی الانبیاء (۲۱)، آیات ۸۷-۸۸٫
۱۵- بحارالأنوار، ج ۴، ص ۳۴۴٫
۱۶- گناهان کبیره، ج ۲، ص ۱۰۱٫
۱۷- نهج البلاغه، خ ۱۵۷٫
۱۸- سفینه البحار، ج ۱، ص ۶۹۵٫
۱۹- الوسائل، ابواب ما یکتسب، باب ۵۲٫
- ۹۵/۰۳/۰۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.